مثل این که قسمت نمیشه ما یه سفر بریم که خیلی بهمون خوش بگذره! داستان از این قراره که ما از روز سه شنبه تصمیم گرفتیم که این تعطیلات رو بریم شیراز. آووکادو هتل رو رزرو کرد و منم دیروز کل وسایل و لباس هامون رو آماده کردم. قرار بود امروز صبح زود حرکت کنیم به سمت شیراز. تا این که دیشب آووکادو رفت باک بنزین ماشین رو پر کنه و تو همین فاصله و دقیقا ساعت 22:03 ،هستی خانم (از دوستان خانوادگی و تقریبا صمیمی!) با من تماس گرفت و گفت که فردا با شوهرش دارن میان اصفهان و من هم نمیدونم چرا نتونستم بهش بگم که ما خونه نیستیم. نمیدونم چرا روم نشد بگم که برنامه ی سفر داریم و فقط تونستم بگم که حتما بیان خونه ی ما و اون هم با کمال میل پذیرفت! الان آووکادو عین پسر بچه ها نشسته یه گوشه و باهام حرف نمیزنه و من هم به شدت عذاب وجدان دارم. مهمونا هم امروز عصر میرسن و من از شدت ناراحتی نمیتونم خونه رو مرتب کنم و شام براشون آماده کنم. کلی هم خرید باید انجام بدم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

العلم والنافع ادامه به تايم 12 Marco گل پونه شهید داوود میرزائی ويدا جون سرای کتاب تورگردان | موتور جستجوی لحظه ای تور میهن پروکسی 3 منهول پلی اتیلن ، منهول Theo